بزن بنوک خدنگم که پيش دست تو ميرم

شاعر : خواجوي کرماني

چو جان فداي تو کردم چه غم ز خنجر و تيرمبزن بنوک خدنگم که پيش دست تو ميرم
گرم بتيغ براني کجا روم که اسيرماسير قيد محبت سر از کمند نتابد
من شکسته بگردش کجا رسم که فقيرمبحضرتي که شهانرا مجال قرب نباشد
ولي عجب که خيالت نمي‌رود ز ضميرمز خويشتن بروم چون تو در خيال من آئي
چو صبح پرده برافکن که پيش روي تو ميرمچو شمع مجلسم ار زانکه مي‌کشي شب هجران
که از دو کون گزيرست و از تو نيست گزيرمکمال شوق بجائي رسيد و حد مودت
نواي ناله‌ي زارم اداي نغمه‌ي زيرمبود بگاه صبوحي در آرزوي جمالت
چنانکه گاه لطايف بعهد خويش نظيرمنظير نيست ترا در جهان بحسن و لطافت
نواي نغمه‌ي بلبل شنو بجاي صريرمقلم چو شرح دهد وصف گلستان جمالت
چو از تو صبر ندارم چگونه ترک تو گيرممرا مگوي که خواجو بترک صحبت ما کن
بيان عشق حقيقي بود نواي صفيرممنم درين چمن آن مرغ کز نشيمن وحدت